آبِ خنکِ گوارا در عرض ده دقیقه می‌تواند به یک کتری آب جوش بدل شود؛ می‌تواند ابزاری باشد برای شکنجه و اگر دقت نکنی می‌تواند بسوزاندت. آب جوش بعد از دو ساعت می‌تواند به تکه یخی بدل شود و تکه یخ در طول بیست دقیقه می‌تواند داخل کتری بجوشد! این‌ها همه در زمانی اندکی روی می‌دهد.

می‌خواهم چه بنویسم؟ می‌خوام چه بگویم؟ نمی‌دانم چرا از صبح ذهنم درگیر جمله‌‌های بالاست. یکی ـ دو ساعت دیگر راه می‌افتم طرف اردبیل. به طرف خانه. پیش مادرم، پدرم، خواهرم. می‌روم پیش صالح. می‌روم پیش دوستانم. می‌روم پیش فامیل.

خانه‌ی کرج را ترک نکرده دلم برای اینجا تنگ شده. از طرف دیگر دلم می‌خواهد طول جاده را پرواز کنم. جاده‌ها دلگیرند. سفر در شب را دوست می‌دارم؛ تماشای چراغ‌های روشن خانه‌ها در طول جاده را.

تمام خانه‌ها، تمام شهرها برای من بیش از آن‌چه بتوانم درک‌شان کنم بزرگ بودند. من طاقت مهربانی را ندارم. با یک ایمیل محبت‌آمیز با یک کامنت ساده بغضم می‌گیرد. از این‌که کسی به یادم باشد گریه‌ام می‌گیرد. از این‌که دلی برایم تنگ شود مبهوت می‌مانم.

شاید تا نوروز نتوانم به این‌جا بیایم. برای همه‌ی کسانی که این‌جا را می‌خوانند سالی پر از شادی آرزو می‌کنم. موفقیت و پیروزی دوستانم را می‌خواهم. آزادی و مهربانی را برای همه‌مان می‌طلبم. و از همه‌ی کسانی که حتی لحظه‌ای با من مهربان بودند ممنونم. از خانواده‌ام، از دور و نزدیک، از سعیده، از صالح، از حسین، از محمد، از آیدین، از علیرضا، از نادر، از شیما، از رضا، از ترانه، از الیاس، از هایده، از ثریا، از نسرین، از ژیلا، از بهمن، از روحی، از آرتمیس، از مجید، از علیرضا، از طاهره، از شراره، از رؤبا، از لیلا، از مظاهر، از اردشیر، از مهری،‌ از بهروز، از الهام، از مهین، از مریم، از فریده، از آمنه، از محبوبه، از عسکر، از احمد، از مهناز، از مژگان، از سمانه، از ناصر، از اکبر، از عیسی، از مهدی، از شاهین، از بتی، از طاهر، از فاطمه، از المیرا، از شیرین، از مرضیه، از خلیل، از ندا، از فریبا، از معصومه و از کلی و کلی دوست دیگر که دیگر نمی‌توانم نام‌شان را بنویسم؛ چراکه دارد گریه‌ام می‌گیرد و این متن باید تمام شود؛ ممنونم.

نوروز مبارک. سال خوبی داشته باشید...
چرشنبه‌ؤز موبارک. بایراموز موبارک و گلن گون‌لروز خئیرلی.