سرم گیج میرود
سرم به سختی گیج میرود؛
چرا که همه خوابهای بد یک ماههام را
در عرض نیم ساعت دیدهام
همه کابوسهای یک ماههام را.
دراز میکشم
و با عضلههایی منقبض
به تکه تار عنکبوتی خیره میمانم
که مدتهاست در سقف اتاق میلرزد.
ساعت پنج و نیم عصر را با ساعت پنج و نیم صبح
اشتباه میگیرم
و چشمهای از حدقه برآمدهام را
برای دیدن اشیاء خانه میچرخانم:
همه چیز سر جایش است و ساعت: پنج و نیم عصر.
+ نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۳۸۵ ساعت 1:53 توسط آیدین فرنگی
|
مادونایی با پالتوی خز